عشق لحظه ای پارت پنجم
مرینت:
همدیگه رو بوسیدم و بوسیدم و بوسیدم .......تا زنگ خورد و بعد که یاد قرار امشبمون افتادم قند تو دلم آب شد
آدرین:
من ........فک کردم خوابم ولی فهمیدم بیدار بیدارم بعد از یاد آوری قرار امشبمون قند تو دلم آب شد
ساعت ۶ شب
مرینت:
هوفففف باید بهترین لباس هایم را بپوشم فک کنم این لباس قرمز بلندو با پاشنه ده سانتی قرمز بپوشم خوبه👠
(بعد ۱۰ دقیقه رانندگی و به خانه ی آدرین رسیدن)
مرینت:
سلام من دوست آدرینم اومدم با هم ریاضی کار کنیم
آیفون در:
حتما تشریف بیاورید
آدرین: (در باز میشه و با چشمانی خیره به مرینت را میزنم)
سلام...............مری.......نت
مرینت:
سلام آدرین بهتره.......بهتره.....بریم تو اتاقت
نظرت چیه؟
آدرین:
آمم فکر خوبیه بیا بریم
این دختر از داستانها شکل گرفته و اومده تو زندگی من........ اوه من مرینت (بوسیدمش و آروم آروم لباس رو درا وردن)
مرینت:
آدرین من نمیتونم........... مممممممم (آدرین مرینت رو بوسید)
در رویا هام بودم اما عذاب وجدان داشتم باید بهش میگفتم ب.ا.ک.ر.ه نیستم اما حالت ش.ه.و.ت بهم قبله کرد و دیگه تو حال خودم نبودم
خب خب دوستان پایان این پارت هستش و پارت بعد صحنه دار هستش 🔞🌱🌸🪐
بای بای 🌟