عشق لحظه ای پارت چهار
مرینت:
من بیدار شدم و دیدم ل.خ.ت.م و بدون اینکه حتی یک ثانیه فکر کنم رفتم خودم رو سریع شستم و بعدش به ساعت نگاه کردم و دیدم دوبارههههه دیرم شدههههه و مجبور شدم با همون لباس هایم فرار کنم
لوکا:
مممممممم.......ر.ا.ب.ط.ه با اون دختر مثل یک رویا ی شیرین بود و من را آروم میکرد دلم نمیخواد حتی یه نفر به اون بدن نرم و سفیدش دست بزنه🤤
مرینت:
وقتی با اون لباس هایم به سمت مدرسه رفتم دیدم همه ی نگاه ها روی من هست راستش یکم معذب شدم تاااااا.........آدرین و دیدم و به یاد قرار امشبمون افتادم .
آدرین:
وقتی دیدمش اول با اون لباس های ه.ات و جذابش قند تو دلم آب شد ولی بعدش یادم اومد در معرض دید چندین نفره و اعصابم خورد شد ......... امیدوارم امشب بیاد.
نویسنده:
سر کلاس بودند تا اینکه کلاس تمام شد و در دستشویی همدیگر را دیدند
مرینت:
سلام ......آدر.....ین.
آدرین:
سلام .م.....رین....ت
مرینت:
تعجب کردم اسمم را با لکنت گفت چون فکر میکردم فقط منم که عاشقانه عاشقشم ولی دقیقا ...... فکر کنم..........الان وقت اعتراف به
..........عشق مان بود
آدرین:
انقدر به چشمم مثل پرنسس ها نیومده که دیگه نمیتونستم این حقیقت بسیار زیبا را از اون پنهان کنم ......... اینکه.....دوستش دارم
مرینت و آدرین (هم زمان):
دوستت دارم
مرینت:
نمیدونم چی شد فقط میدونم که .......
پایان این پارت هستش
پارت بعد صحنه دار هستش 🔞
تا پارت بعد بای بای 🌟